مادر شهید جواد توسلی نیا، بر یادکردن شهدا و فراموش نکردن آرمان های آنان تاکید کرد و گفت: جوانان با خواندن زندگینامه شهدا ببینند مردم در زمان انقلاب چه زحمتهایی کشیدند تا انقلاب پا برجا بماند و بدانند اگر در رأس تمام کارها و هدفهای خود، رضایت خدا و فرامین اسلام باشد، قطعا گمراه نمیشوند.
به گزارش پایگاه خبری و رسانهای حوزههای علمیه خواهران،در تقویم رسمی کشور، روز 13 جمادی الثانی، روز تکریم مادران و همسران شهدا نام گرفته و علت این نام گذاری این است که حضرت «ام البنین» همسر حضرت امیرالمومنین(ع) و مادر حضرت ابوالفضل العباس(ع) در چنین روزی روی در نقاب خاک پیچید و در جوار رحمت حضرت حق آرمید.
-خانم پلنگ نوده، لطفا برایمان کمی از خصوصیات فرزند شهیدتان بیان کنید.
- به نظر شما سبک زندگی شهدا چگونه میتواند برای جوانان و نوجوانان امروز الگو باشد؟
شهید یعنی شاهد و نظارهگر، شهدا شاهد اعمال و رفتار ما هستند؛ پس ما هم باید مراقب اعمال خود باشیم. باید ببینیم این شهدا با سن کم و درک بالا، مثل شهید فهمیده سیزده ساله، چگونه زندگی کردند و چه درسهایی به ما آموختند. به گفته رهبر بزرگوار، همین پا برهنهها انقلاب کردند. حال در عصر حاضر چقدر به سیره این پابرهنهها توجه میشود؟ چه تعداد جوانان ما با زندگی این شهیدان مخلص و فهمیده آشنا هستند؟ من از خدا میخواهم که ما را در قیامت شرمنده شهدا نکند.
- خاطرهای از شهید توسلی نیا برای مان بگویید؟
از آموزشی خدمت آمده بود، عازم جبهه بود. رفتم برای نماز صبح صدایش کنم، دیدم خواب است و هنوز به سن تکلیف نرسیده است، دلم نیامد، نگاهش کردم، دیدم صورتش خیلی دانه زده و لاغر شده بود. با طلوع آفتاب از خواب بیدار شد و گفت: مادر چرا مرا برای نماز صدا نکردی؟! گفتم: آمدم بالای سرت صدات کنم، خواب بودی دلم نیامد. جواد برای نماز آماده شد و من بدون اینکه متوجه شود پشت سرش رفتم تا اینکه ببینم جواد نماز بلد هست یا نه. دیدم طوری نماز خواند و با خدا عشق بازی کرد که من همان جا دو دستی بر سر خود زده و گفتم خدایا اینان کجا و ما کجا؟ بله اینها برنده شدند و ما عقب ماندیم.
- پسرتان با وجود سن کم، چگونه توانست وارد جبهه شود؟
زمانی که برای رفتن به جبهه آماده شد، پدرش کمی ناراضی بود و میگفت جواد هنوز خیلی کوچک است و باید درس بخواند. وقتی با خودش صحبت کردم دیدم مانند ابر بهار از چشمانش اشک می ریزد و گفت این یک تکلیف است. من که حیران شده بودم گفتم: برو مادر خدانگهدارت، فقط هر جا رفتی پرچمدار امام حسین(علیهالسلام) باش. بروید و راه کربلا را باز کنید و ما را هم با خود ببرید.
- خبر شهادت فرزندتان را چگونه به شما دادند؟
من شب قبل از آوردن خبر شهادتش خواب دیدم. دیدم با همان لباسهای بسیجی آمد و گفت: مامان میخواهی برای من مراسم بگیری! که از خواب بیدار شدم و صبح آن روز، خبر شهادتش را برای من آوردند.
- رابطه شما با فرزندتان چگونه بود؟
آنقدر او را دوست داشتم که هیچ وقت نمیتوانستم در مقابل خواستههایش مثل درخواست رفتن به جبهه به او نه بگویم. من افتخار میکنم که مادر شهید هستم، مادر یک قهرمان به تمام معنا. تمام شهدا انتخاب شده بودند. اینها زمینی نبودند، بلکه آسمانی بودند و به آسمان هم برگشتند.
- وقتی دلتنگ شهید میشوید چه میکنید؟
عکسش را در دست میگیرم و با او حرف میزنم و تنها خواستهای که از فرزندم دارم، این است که برای تعجیل فرج امام زمان(عجلاللهتعالیفرجهالشریف) دعا کند.
- انتظار شما به عنوان مادری شهید از مردم چیست؟
من آرزو دارم که جوانان سرزمینم هدایت شوند و از جوانان میخواهم شهدا را یاد کنند و زندگینامه آنها را بخوانند و ببینند مردم در زمان انقلاب چه زحمتهایی کشیدند تا جمهوری اسلامی و انقلاب پا برجا بماند و بدانند اگر در رأس تمام کارها و هدفهای خود رضایت خدا و فرامین اسلام باشد، قطعا گمراه نمیشوند.
مشتاق شنیدن سخن پایانی شما مادر عزیز هستیم:
بعد از جوادم خدا پسر دیگری به من داد. خواب دیدم که به من گفتند: خدا به شما یک اولاد دیگر میدهد که اسمش جواد است. به یاد شهیدم، اسم این پسرم را هم جواد گذاشتم. این هم همان مهربانیهای شهید را داشت، آنقدر بزرگوار و مهربان بود که فکر نمیکنم حتی یک مورچه زیر پای او آزار دیده باشد، اما این پسرم هم در سن ۲۶ سالگی تصادف کرد و من راضی هستم به رضای خدا و بخاطر تمام نعمتهایش شاکرم و فقط از خدا میخواهم که من را شرمنده شهیدان قرار ندهد.