دلم یک روز آشوب بود و روز دیگر بیقرار رفتن. عاقبت نمیدانم چگونه دو روز قبل از رفتن آرام گرفتم و دیگر نگران هیچ چیز نبودم.
به گزارش پایگاه خبری و رسانه ای حوزه های علمیه خواهران، پارسال همین روزها بود که کولهمان را میبستیم، از دور و نزدیک هشدار میدادند که «هوای عراق گرم است و این سفر با بچه پرخطر است.» اما مگر میشد این را حالی دلمان کنیم، تمام فضای اینترنت را بالا و پایین کردم، از مطالعه نوع خوراک و پوشاک در گرما گرفته تا پیشگیری از گرمازدگی و در نهایت درمان آن، هرچه بیشتر میخواندم بیشتر اضطراب میگرفتم.
دلم یک روز آشوب بود و روز دیگر بیقرار رفتن. عاقبت نمیدانم چگونه دو روز قبل از رفتن آرام گرفتم و دیگر نگران هیچ چیز نبودم.
نمیدانم از آن جهت که دلیل زمینی نداشت آرامشی بود که از جای دیگری میآمد، جایی که من توان دیدنش را نداشتم، حالا دیگر همگی شده بودیم سراپا عشق رفتن، یک ویلچر برای بارها برداشتیم، یک کالسکه برای دختر سه سالهمان، خاکشیر و تخم شربتی و لباس نخی و غیره خلاصه عازم پیاده روی اربعین شدیم.
با پرچمی که در راه خریدیم و پرچمدار هشت سالهای که آن را حمل میکرد و همراه دختر بزرگم که همسال حضرت سکینه امام حسین(ع) بود و مدام ما را یاد او میانداخت.
ما را تمام مسیر نجف تا کربلا بدون مشکل خاصی پیاده بردند، میگویم «بردند» چون «رفتیم» اشتباه است، پای رفتن را خودشان میدهند، نای رفتن را خودشان، مسیر را خودشان، مقصد را خودشان، تازه بابت این همه محبتی که میکنند ثواب قدمهایمان را نیز تضمین میکنند.
ما را بردند و برگرداندند هر پنج نفرمان را، امسال اما با شرایط متفاوتی عازم هستم، همسر و دختر بزرگم و دختر دومم -همان پرچمدار گروه- با من نیستند.
خانم رستم زاده مربی دوره نویسندگی قدم طلاب/
نظر شما