
این روزها از پشت پنجرههای مشبک ورودی، مزارش قابل دیدن بود و هرگاه از کنار آن میگذشتم با خودم میشمردم چند روز دیگر مانده تا در خانه جدیدش آرام شود و آرامش را برای ما اهالی ساختمان مرکز مدیریت حوزههای علمیه خواهران ارمغان بیاورد و امروز، دُرُست در روز شهادت مادر پهلوشکسته میهمان که نه، میزبان ما شد.
به گزارش پایگاه خبری و رسانهای حوزههای علمیه خواهران، امروز سالروز شهادت بانوی دو عالم است و همه محبان اهل بیت به سوگ نشستهاند، مرکز مدیریت حوزههای علمیه خواهران نیز میزبان شهیدی بود که در اوج گمنامی خوشنام است و پرآوازه.
از صبح همه آمده بودند و آماده، از خواهران انتظامات تا برادرانی که در محل مزار شهید با گلهایی در دست، با بلندگوها و لوازم مربوطه مشغول و آمادهاند. در خیابان و کنار درب ورودی مرکز و همانجا که از پشت پنجرههای مشبک مزار شهید را میتوان دید، موکبی برپا بود که در هوای سرد صبح میانه آذر، چای شیرین و خرما به دست مردمی که آمده بودند، میداد.
جلوتر که میرفتی سر سهراه سالاریه، گروه جهادی علمدار موکبی دیگر برپا کرده بود که با کاسهای شلهزرد و مداحیهایش، میزبان تشییع کنندگان بود.
منتظر ایستاده بودیم که صدایی به گوشم رسید؛ دخترکی دبستانی با همان روپوش مدرسه و کاپشن صورتی رو به مادرش میگفت:پس کی میرسه؟ مادر فرزندی سه ماهه در بغل داشت.
در گوشهای دیگر، پیرمردی به کرکره مغازهَای تکیه داده، قرآن جیبی با جلد چرمش را باز کرده بود و آرام میخواند. مشغول نوشتن بودم که کسی گفت: شهدا آمدند. ولولهای برپا شد، ایستادهها از یک سو و نشستهها با تکاندن لباسهایشان به سمت ماشین حامل شهدا میرفتند.
به پیشواز رفتیم، گروه کر سپاه علیبنابیطالب (ع) مارش نظامی مینواخت و آمدن شهدا را بانگ میزد. مردم با شهدا به سمت مرکز مدیریت حوزه علمیه خواهران میرفتند، من هم به دنبالشان. سر همان سهراه شهدا از یکدیگر جدا شدند. دو شهید به تهران رفتند و شهید ١٨ سالهی رسیده از دجله و عملیات کربلای ۵ میآمد که در مرکز ما آرام بگیرد و منزل نو کند.
مرد و زن و پیر و جوان، کنار یکدیگر و با در دست داشتن پرچمهای فلسطین، حزب الله و ایران، شعار یا حسین سر داده و شهیدی را تا خانه ابدی همراهی میکنند که چون برادر زینب بیسر است.
به ورودی رسیده بودم. شهید بر روی دستان بانوان به حیاط مرکز و محل استقرار داخل شد. نگاهم به تابوت شهید بود که شنیدم صدایی آرام کنار گوشم میگفت: مادر، مادر.. نگاهش کردم، پیرزنی بود ٧٢ ساله، سوال و جوابی رد و بدل شد و دریافتم نه در جنگ هشت ساله، که در سال ۴٢ برادری شهید داده و امروز آمده بود به یاد برادر شهیدش.
زنان و مردان حاضر با نوای یا زهرا اشک میریزند. مداح در روز شهادت امالائمه، از گمنامی او میخواند و از شهید گمنامی که بعد از ٣٨ سال در مرکز مدیریت حوزههای علمیه خواهران آرام میگیرد.
لاله تازه رسیده از دجله، میان دستان مردم به سرمنزل ابدیاش رفت و با لالایی مادر حمیدرضای مفقودالاثر که با پلاکی همراه همیشگی مادرش است، به خاک سپرده شد.
زمان میگذرد، مردم دستهدسته برای زیارت آمده و رفتند، اما میدانند اینبار که برگردند دیگر نیاز نیست از پشت پنجرههای مشبک فلزی گره چینی، شهید را زیارت کنند، گمنام خوشآوازهای که پس از ٣٨ سال در خانه جدید آرام گرفت و همراه خود، آرامش را در این گوشه از خیابان امین قم گسترد.
طاهره راهی
نظر شما