استاد حوزه علمیه خواهران در گفتوگوی تفصیلی به بررسی «فشارهای عصبی زنان شاغل و راهکارهای مقابله با آن» میپردازد که تقدیم فرهیختگان میشود.
به گزارش پایگاه خبری و رسانهای حوزههای علمیه خواهران، خانم نرگس اصلانگیر، استاد حوزه علمیه خواهران تهران در گفتوگوی تفصیلی با اشاره به موضوع «فشارهای عصبی زنان شاغل و راهکارهای مقابله با آن»، اظهار کرد: کار زیاد و یا کار در شرایط نامساعد و همچنین ایفای نقش های چندگانه ای که با یکدیگر در تعادل نبوده و یا در تضاد باشند، میتواند موجب فشارهای عصبی و استرس بویژه در زنان شاغل گردد، زنان شاغل به واسطه این که هم زمان باید نقش های متنوعی مانند نقش های همسری، فرزندی، شهروندی و... را در کنار نقش کارمندی یا مدیریتی بر عهده دارند، مواجه با فشارهای عصبی فراوانی میشوند که مشکلات نگهداری فرزندان، عدم برابری هزینه و پاداش برای کارکنان زن، احساس بیعدالتی و نابرابری و در نهایت عدم رضایت از شغل همگی از عوامل فشارهای عصبی زنان شاغل است.
وی ادامه داد: راهکارهای مقابله با فشارهای عصبی توسط سازمانها مستخرج از این مقاله عبارتند از: «شناسایی و کنترل عوامل تنش زا در سازمان ها»، «ایجاد جو حمایتی در سازمان و توجه به ویژگی های روحی و جسمی زنان»، «کاهش تضادها و روشن نمودن نقش های سازمانی افراد»، «شفاف سازی وظایف»، «توجه به قابلیت ها، محدودیت ها و علاقه مندی های کارکنان زن در سازماندهی و فراهم ساختن زمینه های لازم در سازمان برای زنان جهت ایفای بهتر نقش مادری در خانواده همچنین انجام تکالیف مکمل از سوی زن و شوهر و توجه کافی به نقش های هر کدام»، «تخصیص یافتن نقشها در بین اعضاء خانواده و به توافق رسیدن اعضاء و اجرایی نمودن آن»، «تقویت خودباوری در بین خانم ها»، «آشنایی زنان با روشهای مدیریت و کاهش استرس»، «تبدیل حضور کمّی به حضور کیفی با ایجاد رابطه عمیق بین اعضای خانواده»، «ارتقاء سطح دانش و مهارت های شغلی و مهارت های زندگی به ویژه با مطالعه سیره و روش های زندگی بزرگان دینی»، «آموختن فنون برنامه ریزی، مدیریت صحیح بر زمان و منابع مادی و غیر مادی» و «استفاده از فناوری های جدید در محل کار و زندگی» از دیگر راهکارهای مقابله با فشارهای روانی ناشی از کار در زنان است که بیشتر توسط خودشان باید صورت پذیرد، بخشی از راهکارهای مقابله با فشارهای عصبی است.
خانم اصلانگیر افزود: انسان هنگامی قادر به رویارویی کامل با مسائل مختلف زندگی خود است که تحت فشار و استرس نباشد، در غیر این صورت هر مسئله و بی نظمی کوچک در برنامه عادی می تواند به صورت بحران هیجانی خاصی تجلی پیدا نماید، زیرا فشارهای عصبی، استرس و تمامی عوارض ناشی از آن می تواند ریشه در بسیاری از عوامل داشته باشد که کار زیاد و یا کار در شرایط نامساعد و همچنین ایفای نقش های چندگانه ای که با یکدیگر در تعادل نبوده و یا در تضاد باشند، بعضی از دلایل آن است.
وی مطرح کرد: اگرچه نمی توان به راحتی خود را از درگیری های زندگی کنار کشید، ولی می توان مقدار زیادی از استرس های غیر ضروری موجود در اطراف خود را کاهش داد، انسان در درون خود نیروی بالقوه زیادی برای غلبه بر استرس دارد و زنان شاغل به واسطه این که هم زمان باید نقشهای متنوعی مانند نقش های همسری، فرزندی، شهروندی و... را در کنار نقش کارمندی یا مدیریتی بر عهده داشته و در عین حال اساسی ترین و حساس ترین وظیفه خود یعنی پرورش و تربیت نسل آینده را در قالب نقش مادری ایفا کنند، مواجه با فشارهای عصبی فراوانی می شوند، در ادامه به تبیین این مسئله خواهیم پرداخت.
مبانی نظری
در این قسمت بعد از تعریف مفاهیم به طور مختصر به معرفی تعدادی از نظریه ها در خصوص نیازهای روانی انسان و رضایت شغلی می پردازیم؛
اشتغال
در معنای جمعی، مجموع فعالیتهای اقتصادی یک ملت را در ارتباط با افرادی که حائز شرایط کارند در بر میگیرد، اشتغال کامل به عنوان احراز اشتغال اقتصادی توسط تمامی افراد فعال است و زمانی تحقق میپذیرد که تمامی افراد واجد شرایط کار، مفروض به داشتن فعالیتی باشند.
اشتغال زنان
به طور معمول فعالیتهای اقتصادی و خدماتی زنان در بخشهای رسمی، اشتغال نامیده میشود.
زنان شاغل
منظور زنانی هستند که در خارج از منزل به کاری غیر از خانهداری مشغولند.
تعریف فشار روانی
عموماً استرس ناشی از لزوم سازگاری جسمانی، روانی، هیجانی با تغییرات (شغلی) است.
تأثیر استرس بر انسان
فعال عرصه زن و خانواده گفت: استرس در حد کم بسیار مفید است، چون نه تنها باعث به وجود آمدن علاقه و انگیزه در زندگی ما میشود، بلکه باعث ایجاد اعتماد به نفس در ما نیز می گردد، همه ی ما نیازمند توازن جسمانی و هیجانی هستیم؛ هنگامی که احساس خوشحالی و راحتی میکنیم این توازن برقرار است اما زمانی که تغییرات ناخوشایندی برایمان پیش میآید، این توازن به خطر می افتد که به منظور ایجاد مجدد توازن، ما معمولاً عکس العمل های خاصی از خود نشان میدهیم، بلافاصله پس از مواجهه یک فرد با عوامل استرس زا، نشانه های انطباق عمومی در فرد ظاهر میشود. اولین مرحله، اعلام خطر است که در این مرحله بدن با افزایش فشارخون، ترشح آدرنالین و کشیدگی عضلات، آماده ی مقابله با موقعیت به وجود آمده، میگردد و دومین مرحله، مقاومت نامیده میشود، که در طی آن، تمام عکس العمل های جسمانی و روانی افزایش می یابد تا فرد بتواند برای مقابله با عوامل استرس زا آماده شود، البته هر فرد تا حد معینی قدرت تحمل و مقاومت در برابر عوامل استرس زا را دارد و بعد شخص وارد سومین مرحله که فرسودگی نام دارد، میشود.
وی اعلام کرد: تعریف ذهنی از استرس روشن میسازد که استرس مترادف و هم معنای کار محوله یا انجام مسئولیت های متعدد نیست زیرا در این صورت هیچ کس را نمیتوان یافت که زندگی عاری از استرس داشته باشد، اگرچه افرادی هستند که کارهای زیاد و مسئولیت های بزرگی بر عهده ی آنان است اما دچار استرس نمیشوند و با مسائل به خوبی کنار می آیند زیرا استرس نه تنها خود ناشی از شرایطی است که ما با آن مواجه هستیم، بلکه تا حدودی نیز زاییده ی نگرش خاص ما در برخورد با آن موقعیت است و از همین رو، می توان گفت افراد متفاوت، عکس العملهای مختلفی در برابر استرس از خود نشان میدهند.

از نظر هرزبرگ در جامعه معاصر نیازهای اساسی مردم تضمین و برآورده شدهاند، در نتیجه به باور وی؛
کامروایی نیازهای پایینتر منجر به خشنودی نمیشود، چون ارضای این نیازها را جامعه ما به نحوی تضمین کرده است. بهترین احساسی که یک چنین کامروایی فراهم میکند نگرشی بیتفاوت نسبت به شغل است، هر چند عدم کامروایی این نیازها منجر به ناخشنودی میشود، بنابراین خشنودی شغلی اساساً تابعی است از کامروایی نیازهای بالاتر ( از قبیل نیازهای سن و خودشکوفایی).
تئوری برابر
یکی از نظریات شناختی است که رفتار را در سازمانهای کاری توضیح میدهد. تئوری برابری اولین بار به وسیله « آدامز» (۱۹۶۵) و «دایک»(۱۹۶۹) مطرح شد که این تئوری بر دو فرض اساسی در مورد رفتار انسانی مبتنی است؛
اول: فرض میشود که افراد به فرایند ارزیابی روابط اجتماعی میپردازند. درست همانطوری که به ارزیابی معاملات اقتصادی در بازار اشتغال دارند و روابط اجتماعی یک فرایند تبادل تلقی میشود که در آن افراد سرمایهگذاری و مشارکت میکنند و در ازای آن انتظار نفع دارند و انتظار میرود افراد توقع صرف مساعی و زمان از دیگران داشته باشند.
دوم: فرض میشود که مردم تبادل را در خلأ انجام نمیدهند، در عوض، موقعیت خود را با دیگران مقایسه می کنند و موازنه نسبی آن را میسنجند، یعنی حدود رضایت بخشی یک مبادله تحت تأثیر عایدی آن برای فرد در مقایسه با میزان عایدی دیگران در چنین مبادله ای است.
آدامز فرایند مقایسه برابری را از نظر نسبتهای نهاده، ستانده چنین تشریح میکند؛
نهادهها عبارتند از سهم با سرمایهگذاری فرد در سازمان، از قبیل: تحصیلات، تجربه، مساعی و تعهد ستاندهها عبارتند از چیزهایی که در ازاء نهادهها دریافت میکنند مثل حقوق، مزایای جنبی، موقعیت و مقام، ارشدیت.
به اعتقاد مازلو افراد پنج نوع نیاز دارند؛
الف ـ نیازهای جسمانی ـ زیستی ( که هدفش حفظ حیات زیستی انسان است)
ب ـ حس صیانت(امنیت، آزادی)
ج ـ حس تعلق خاطر و عشق
د ـ ارزش و منزلت(خود و دیگران)
ه ـ پرورش و رشد شخصی(ازطریق رشد امکانات وظرفیت ها واستعدادها)
نیازهای مذکور سلسله مراتبی دارد، بدین معنی که هردسته از نیازها وقتی فعال می شود که طبقه پیشین کم وبیش ارضاء شده باشد، در سلسله مراتبی که مازلو گفته است، همیشه براساس یک الگو پیش نمی رود واستثنا وجود دارد.
معین الاسلام نیازهای روانی افراد را در شش قسم تقسیم می کند؛
احتیاج به ابراز وجود
یکی از احتیاجات روانی افراد، ابراز وجود (self-expression) است؛ ارائه افکار و عقاید خود به دیگران. هر فردی از افراد بشر به خصوص زنان در هر وضع و مرحلهای که باشد میل دارد، از فرصتهای مختلف استفاده کند و خود را نشان دهد. فرد برای حفظ احترام به خود یا به منظور ظاهر ساختن اعتماد به نفس، میل دارد محصول فکر و ذوق خود را در اختیار دیگران قرار دهد و به این وسیله لیاقت خود را نشان دهد و به دیگران فهماند که میتواند مستقیماً کاری را انجام دهد یا عقده مخصوصی درباره او داشته باشد.
نیاز به ایمنی و رابطه آن با نیازهای اساسی انسان
احساس امنیت و آرامش خاطر پدیده ای روانی است که ریشه در فطرت آدمی دارد. به عبارت دیگر، واقعیتی است که ارتباط تنگاتنگ با روح و روان انسان دارد. به همین علت، روانپژوهان زمانی که به بررسی اساسی انسان میپردازند، نیاز ایمنی را در شمار سلسله نیازهای اساسی انسان قرار میدهند و معتقدند این نیاز بعد از نیازهای فیزیولوژیک قرار دارد، که آن را جزء اساسی ترین نیازهای انسان میدانند و معتقدند تا زمانی که نیازهای فیزیولوژیک انسان ارضا نگردد هیچ یک از نیازهای دیگر انسان نمایان نمیشود.
نقش امنیت در ایجاد عشق و محبت
یکی از ضرورتهای هر جامعه سالمی، نیاز به محبت و عشق است. جامعهای از سلامت لازم برخوردار است که مردم آن جامعه از احساس های متعالی عشق و محبت و تعلق به یکدیگر برخوردار باشند. جامعهای که از هر گونه احساسات پاکِ انسان دوستانه خالی است و افراد آن در تعاملات اجتماعی، خانوادگی خود از عشق و محبت برخوردار نیستند، از نظر روانی بیمار است و در نتیجه رشد و تعالی و پویایی هم در آن وجود ندارد. همه نظریه پردازان آسیب شناسی روانی بر عقیم گذاشتن نیاز به محبت به عنوان اصلی اساسی در تصویر مربوط به ناسازگاری تأکید داشتهاند و این مسئله مبنای بسیاری از مطالعات بالینی را تشکیل میدهد.
نقش تأمین نیاز ایمنی در پاسخ به تمایل دانستن و فهمیدن
روان درمانگران معتقدند آثار واقعی آسیب روانی هنگامی بروز مییابد که نیازهای شناختی ناکام میمانند.
مذلو، روانشناس مشهور میگوید؛ چند مورد را مشاهده کرده ام که در آن ها این موضوع به نظرم روشن میآمد که آسیب و کسالت، فقدان شوق به زندگی، تنفر از خود افسردگی عمومی عملکردهای بدنی، زوال تدریجی هوش و... در آن دسته از افراد باهوش پدید میآید که زندگیشان را، با شغلی پیش پا افتاده به بطالت میگذرانند. دست کم یک مورد را می شناسم که در آن معالجه شناختی مناسب (با از سرگیری مطالعه پاره وقت و یافتن شغلی که به هوشمندی و بصیرت بیشتری نیاز داشت) علائم بیماری را برطرف کرد.
زنان باهوش و مستعد بسیاری را دیدهام که شغلی نداشته اند و همین علایم جمود فکری رفته رفته در آنان به وجود آمده است. آنها که توصیه مرا مبنی بر غوطه ور ساختن خود در کاری که ارزش آن ها را داشته باشد دنبال کردند، اغلب تا آن حد پیشرفت کردند یا بهبود نشان دادند که این مسئله مرا به واقعیت نیازهای شناختی واقف ساخت.
پس تمایل به دانستن هم جزء نیازهای اساسی انسان است که اگر مورد توجه قرار نگیرد ممکن است به بروز اختلالات روحی - روانی منجر شود. باید توجه داشت در صورتی امکان تأمین این نیاز اساسی وجود دارد که نیازهای قبلی از جمله نیازهای ایمنی، ارضاشده باشد. نتیجه این که تأمین نیاز ایمنی انسان و توجه به آن موجب میشود که فرد به نیاز اساسی دیگر خود، که همان تمایل به فهمیدن و دانستن است، بتواند پاسخ دهد و ارضای این تمایل گامی است مهم در رشد فرهنگی علمی جامعه.

نیاز ایمنی، خودشکوفایی
یکی دیگر از نیازهای اساسی انسان، نیاز به خودشکوفایی است. روانپژوهان معتقدند اگر تمامی نیازهای قبلی انسان ارضا شود، در انسان به زودی نارضایی و بیقراری تازه ای به جود خواهد آمد، مگر آن که فرد به کار مشغول شود. آن چه با بحث مرتبط است این است که خودشکوفایی در صورتی تحقق مییابد که نیازهای قبلی فرد از جمله نیاز به ایمنی، ارضا شده باشد.
کورت گلد اشتاب ارضای هر نیاز خاص را در دراز مدت گامی به سوی خودشکوفایی دانسته است. حاصل سخن این که توجه به نیازهای ایمنی گامی است مؤثر و اساسی در رساندن انسان به خودشکوفایی.
ارضای نیازهای اساسی انسان و نقش آن در شکل گیری منش
کاملاً واضح به نظر می رسد که بسیاری از ویژگیهای بزرگسالان سالم، نتایج مثبت ارضای نیازهای عاطفی در دوران کودکی است. روانشناسان کودک، معلمان و درمانگران روانی دریافتهاند که منش و رفتار بزرگسالی که دوره کودکی خود را در مشاجره، نزاع، جدایی، طلاق، یا مرگ یکی از اعضای خانواده خود گذرانده باشد، با منش و رفتار بزرگسالی که دوران کودکی خود را در محیطی پر از امنیت و دور از تهدید و وحشت گذرانده است، کاملاً متفاوت است و این مسئله کاملاً در رفتار آنها تأثیر دارد. پس اگر طالب داشتن جامعهای که متشکل از افراد با منشهای خوب هستیم باید به نیازهای اساسی زنان که از جمله آنها نیازهای ایمنی است، به هنگام و به اندازه توجه شود.
عوامل درون سازمانی ایجاد فشارهای عصبی
سیاست های نادرست کلی سازمان، سیستم ارزشیابی نامناسب، عدم تساوی حقوق ومزایای افراد هم تراز ومقررات غیرقابل انعطاف، دستور العمل های مبهم جابهجایی های مکرر وغیر ضروری وشرح وظایف غیر واقعی، اهداف مبهم و متضاد، ساختار سازمان و... در ایجاد فشار عصبی موثرند، مثلا تمرکز در تصمیم گیری ها وعدم وجود مشارکت، فرصت کم برای پیشرفت های علمی، مهارتی و شغلی، تبعیض و بی عدالتی، عدم توجه به شان و موقعیت های فردی،اجتماعی و شغلی افراد، تشریفات اداری دست وپا گیر، از آن جمله اند.
عوامل بیرونی ایجاد کننده فشار عصبی
تغییرات اجتماعی، تکنولوژی،مسائل مالی، شرایط محل اقامت یا فرهنگی که کارمند متعلق به آن است، دوری از خانواده، رکود اقتصادی، گرفتن کارهای دوم و سوم، آلودگی صوتی و هوا، تبعیض و باورهای کلیشه ای، انزوای اجتماعی،عدم تامین نیازهای جسمی، زیستی و روانی و... از جمله عوامل بیرونی ایجاد کننده فشار عصبی هستند.
فشارهای عصبی زنان در ایفای نقش های چندگانه
زنان شاغل دارای نقشها و وظایف متعدد از جمله رسیدگی به خانواده (پدر،مادر و...)، نقش کارمندی و گاهی نقش محصل و دانشجو میباشند و چنانچه این نقشها و وظایف با یکدیگر در تعادل نباشند و به عبارت روشنتر چنانچه فرصت رسیدگی به امور خانواده، امور اداری و امور شخصی وجود نداشته باشد و در تداخل با یکدیگر باشند کشمکش نقش ها را برای زنان شاغل به همراه میآورد.
آبرکرامبی در خصوص کشمکش نقشینه معتقد است؛ وقتی شخصی مشاهده کند که ایفای دو یا تعداد بیشتری از نقشها را همزمان بر عهده دارد و این نقشها فاقد سازگاری با یکدیگرند دچار فشارهای عصبی میشود. چنین وضعی غالباً برای زنانی پیش میآید که در خارج از خانه کار میکنند وباید به طور همزمان انتظارات نقشینه یک کارگر،کارمند، همسر و مادر را که ممکن است متعارض باشند، برآورده سازند.
آن دسته از زنانی که نقشهای گوناگون مادری، همسری و کارمندی را دارا میباشند، بایستی وظایف مربوط به هر یک از نقشها را هم انجام دهند و زمانی کشمکش نقش برای آنها به وجود میآید که فرصت رسیدگی به خانواده، کودکان و فرزندان را نداشته باشند، تضاد نقش ها، سلامتی روانی زنان را کاهش میدهد زیرا تضاد نقش در هر دو جنس موجب پایین آمدن رضایت شغلی آنان میشود.
ماتینا هورنر با درکی نو از انگیزه پیشرفت در زنان با توجه به تضاد نقش ها، استدلال میکند؛ که زنان در موقعیتی غیر قابل دفاع قرار میگیرند که باید بین حرفه و خانواده یکی را برگزینند، در حالی که مردان میتوانند در محل کار موفق باشند و همزمان اهداف خانه و خانواده را تعقیب کنند. زنی که در محل کار موفق است، به ویژه اگر در یک شغل سنتی مردانه باشد یا عواقب منفی بسیار روبرو خواهد شد که ناشی از ادراک از دست دادن زنانگی است بنابراین زنان، «ترس از موفقیت» را تجربه میکنند،یعنی علاوه بر این که میخواهند موفق شوند ولی میترسند که موفقیت شغلی به معنی شکست در اهداف خانه و خانواده باشد.
آنچه مسلم است زن و مرد در صفات جسمی و روحی دو موجود متمایزند. تفاوت های تکوینی این دو سندی بر کارآیی های ویژه، در عین برابری در جایگاه انسانی و ارزشی است. کارآمدی و ارزشمندی هر یک از زن و مرد در گرو آن است که هویت جنسی آنان هماهنگ با طبیعتشان شکل گیرد تا باعث افزایش نشاط فردی و تکاپوی اجتماعی شود.
امروزه در جوامع غربی آنچنان به اشتغال زن در خارج توجه میشود که این امر به عنوان اولین و مهمترین نقش زن مطرح شده است و نقش مادری و ادامه سنّتهای فرهنگی به عنوان نقش دوّم و فرعی مدّنظر قرار میگیرد.
مشارکت بیشتر مردان در انجام وظایف خانگی صرفاً فاصلهی میان مردان و زنان را کاهش داده، اما اصل تفاوت را از میان نبرده است. حتی در خانوادههای دو شغلی متشکل از زن و شوهر شاغل، فشار بیشتر کارهای خانگی بر دوش زنان سنگینی میکند؛ زیرا از آنان انتظار میرود که افزون بر کار تماموقت در خارج از منزل، مسئولیت کارهای منزل و مراقبت از کودکان را نیز بر عهده گیرند. از این گذشته، کارهای خانگی مردان معمولاًجنبه مسئولیتپذیری ندارد، بلکه کمک به زن تلقی مِیشود؛ زیرا نقش اصلی آنان کار خارج از منزل است و ایشان به دلیل آن که قدرت انتخاب زیادی دارند، صرفاً به کارهای مورد علاقهشان میپردازند.
شوهران زنان شاغل در قیاس با همسرشان فشار عصبی بالاتری دارند. یافتههای دبلیو سیمون حاکی از آن است که شوهران زنان شاغل بیش از شوهران زنان خانهدار دچار فشار عصبیاند؛ زیرا اشتغال همسر، هویت برخی مردان را در مقام نانآورِ شایسته تهدید میکند.
در تحقیقی که رابر با عنوان «زنان شاغل و مشکلات نگهداری فرزندان» در امریکا انجام داد، دریافت زنانی که از خدمات نگهداری فرزندان در شرکت استفاده کردهاند به طور معنی داری استرس پایینتر و سطوح رضایتشغلی بالاتری را نشان دادهاند و در مقابل زنانی که از این خدمات بهرهمند نبودهاند، و خودشان مجبور بودهاند از بچههایشان نگهداری کنند استرسی بالا و رضایت شغلی پایین را نشان دادهاند.
عدم برابری هزینه و پاداش برای کارکنان زن، منجر به احساس بیعدالتی و نابرابری در مبادله می گردد و در نهایت منجر به عدم رضایت از شغل آنان خواهد شد، به عبارتی هر چند زنان شاغل برای اشتغال خود رنجها و کشمکشهای فراوانی را متحمل شدهاند و به تعریفی هزینههایشان بیش از میزان پاداشهایشان باشد که اداره یا کارخانه محل خدمت آنان ارائه کرده یا میکند، حالت تضرر به فرد دست میدهد و به عدم رضایت شغلی آنان منجر میگردد و حالت بالعکس آن نیز صادق است.
شرکت زنان در تأمین مخارج خانواده به دستهای تغییرات بنیادین در عرصه نقشهای جنسیتی میانجامد؛ همانگونه که استقلال اقتصادی زنان در همبستگی دو همسر به یکدیگر مؤثر است، حتی اگر زن در تأمین مخارج خانواده مشارکت نجوید. در تغییرات فراوانی درباره مفاهیم اقتدار و رهبری خانواده، نظارت بر اعضای خانواده اثر گذاشته، میتواند به پیامدهای اخلاقی بیانجامد. تمایز نقشها بر اساس الگوی (جنسیت/ مکملیت دو جانبه) ضامن همبستگی خانوادگی است. احساس ناخوشایند بینیازی خانواده به یک عضو، پیامدهای روانی دردناکی در پی دارد. اگر این احساس بین زوج پدید آید که پیوندشان از اساس بر احساس نیازمندی مبتنی است، نتایج به مراتب وخیمتر خواهد بود.
در ادامه به عنوان نمونه، به وضع زنان در دو کشور شاخص و پیشتاز در امور زنان، در دو قاره آسیا و اروپا، یعنی ژاپن و سوئد اشاره میشود؛
علیرغم اینکه ژاپن در میان کشورهای دیگر در سطوح بالاتری از نظر توسعه انسانی قرار دارد، با این وصف در آن کشور هم بین زنان و مردان نابرابریهایی دیده میشود. علی رغم این که ( در دو دهه اخیر) شاخص توسعه انسانی، ژاپن را در مرتبه های نخست قرار میدهد، اما در تبعیض جنسی ژاپن جزو بیست کشور اول است.
در اشتغال وضع زنان به طور قابل ملاحظهای بدتر از مردان است. متوسط درآمد زنان پایین تر از درآمد مردان است و به طور وسیعی از وضعیتهای تصمیمگیری محرومند و درصد مشاغل مدیریتی آنان بسیار کمتر از مردان است. در فعالیتهای سیاسی هم حضورشان کمرنگ است. زنان بعد از جنگ جهانی دوم حق انتخاب شدن در پارلمان را یافتند.
اکنون بخشی از اعضای پارلمان را زنان تشکیل میدهند، زنان زیادی به موقعیتهای علمی رسیدهاند و تعدادی از زنان در میان مؤسسین احزاب اجتماعی هستند. در حقوق قانونی به طور کلی جامعه پدر سالاری ژاپن در حال تغییر در جهت شناسایی بیشتر زنان است. فقط در سال ۱۹۸۰ حقوق زنان ژاپنی از ۱۳
دارایی شوهرانشان به ۱۲
افزایش پیدا کرد.
سوئد از نظر قوانین مربوط به ارتقاء حقوق زن، در جهان غرب رتبه اول را داراست. بخش عظیمی از زنان درسوئد شاغل مزد بگیر هستند.درآمد زنان نسبت به مردان ۹۰ به ۱۰۰ است.
زنان بیش از یک چهارم کرسی ها در پارلمان سوئد را در اختیار دارند با وجود این، اندکی از زنان در سطوح بالای تجارت یافت می شوند. در سوئد همانند آلمان، درصد زنان در مدیریت ها بسیار ناچیز است. از دیگر خصوصیات جامعه سوئد (مانند اغلب کشورهای اروپایی) آمار بالای طلاق و فرزندان نامشروع، ناپایدار بودن نهاد خانواده و آزادی های بی حد و حساب و زندگی مشترک بدون ازدواج است و به طور کلی در حوزه مشارکت سیاسی در سطح کلان همانند بسیاری از حوزه های دیگر زندگی اجتماعی، زنان درمیان نخبگان سیاسی کمتر دیده می شوند.

تجزیه و تحلیل
بررسیها نشان میدهد که نقش های چندگانه همیشه به سود یا به زیان زنان نیست. در مواردی اشتغال برای زنان مفید است و اغلب هیچ تفاوتی میان فشار عصبی زنان شاغل(عمدتاً دختران) با زنان خانهدار وجود ندارد. ولی در زمینة اشتغال زنان متاهل، بررسیها نشان داد مادران شاغل، در مقایسه با پدرانی با همین وضعیت، اضطراب و فشار عصبی افزونتری داشته، بیشتر دچار مشکلات جسمانی و گاهی افسردهتر هستند.
از آنجا که نقش خانوادگی زنان کمتر از مردان با اشتغال مرتبط است، زنان شاغل بیش از شوهران شاغل دچار تعارض نقش و احساس گناه ناشی از تلفیق کار و خانواده شده، در مقام یک والد و همسر، موفقیت کمتری برای خود قایلاند. از آنجا که نقشهای شغلی و خانوادگی از نظر مردان هنوز وابسته به هم و از نظر زنان مستقل از یکدیگرند، میتوان انتظار داشت تلفیق این نقشها همچنان برای زنان تنشزاتر بوده، در مقایسه با مردان، امنیت روانی کمتری ایجاد کند.
به هر روی، چه زنان نقشهای شغلی و خانوادگی را به هم وابسته بدانند، چه مستقل از یکدیگر، و با وجود نظرهای دوگانهای که ابراز میکنند، همگی اشتغال را یک مسئولیت دوچندان دانسته، معتقدند وظیفه اصلی زن در قبال همسر و فرزندانش مرتب نگاه داشتن خانه، حمایت عاطفی و پرورش کودکان است.
عموماً زنان به سبب تلفیق اشتغال با خانواده، احساس گناه میکنند؛ زیرا گمان میکنند، نتیجه کار کردن این است که گاه به فرزندانشان اهمیت نمیدهند و به شوهرشان بیتوجهی میکنند. به نظر میرسد بیشتر زنان اشتغال را رقیبی برای توانایی خود در انجام وظایف خانوادگی میدانند؛ حال آنکه مردان اشتغال را وسیلهای میدانند که به آنان امکان میدهد بخشی از وظایف خود را در قبال خانوادهشان انجام دهند، و آن را امری کاملاً طبیعی تلقی میکنند.
آنچه زنان بر اثر تعارض شغل خود با مادر بودن احساس میکنند متنوع و نامشخص است. افزون بر این آنان خود را مسئول مشکلات دانسته، بر اثر آن دچار تنش میشوند. آنها همه موجب از بین رفتن تدریجی عزت نفس میشوند؛ چیزی که احتمال دارد سبب ارزیابی منفی فرد از خود گردد. افزون بر این، بسیاری از زنان به دلیل احساس مسولیتی که دارند معتقدند به دلیل از دست دادن وقت و انرژی ناشی از اشتغال، نقش همسری و مادری آنان تحت تأثیر قرار میگیرد. و این پرسش برایشان مطرح است که (آیا درست عمل میکنند؟) در حالی که زنان، نگران تلفیق کار و خانواده هستند، اغلب شوهران نگران تلفیق این سه نقش نیستند؛ زیرا به دلایل مختلف مانند نیاز مالی به در آمد زن، رعایت حقوق فردی و اجتماعی وی، نیاز جامعه به خدمات زنان به ویژه در مشاغلی همچون معلم و مشاغل درمانی و...زندگی را همانگونه که هست با تمام تبعاتش میپذیرند.
در مردان بر خلاف زنان، تلفیق نقشهای شغلی و خانوادگی به ایجاد احساس بیکفایتی در جایگاه والد و همسر یا احساس تردید در خود نمیانجامد. برای هیچ یک از مردان این پرسش مطرح نمی شود که آیا باید کار کنند یا اینکه آیا درست عمل میکنند؟ در حالی که زنان معتقدند باید بهای عهدهدار شدن هر سه نقش را شخصاً بپردازند.
اما زنان و مردان به دلیلهایی متفاوت احساس بیکفایتی میکنند. علت احساس بیکفایتی زنان این است که به سبب شغلشان نمیتوانند همیشه در اختیار فرزندان و شوهرشان باشند. بر عکس، علت احساس بیکفایتی برخی مردان این است که معتقدند اگر نانآور بهتری بودند، همسرشان مجبور نبود کار کند. با این حال، اگر چه داشتن همسر شاغل در زیر مجموعهای از مردان احساسات و خودارزیابی منفی در پی دارد، بیشتر مردان خود را پدر یا شوهری بیکفایت نمیدانند. بلکه تلفیق اشتغال با نقش پدر بودن و زندگی زناشویی در مردان به خود ارزیابی مثبت، احساس موفقیت، رضایت، خوشحالی و ارزشمندی میانجامد. وجود تفاوتهای جنسی، در خودارزیابیهایی که در این حوزههای نقشی، بسیار با اهمیت صورت میگیرد، سبب میشود در سلامت روانی این والدین متأهل و شاغل نیز شاهد تفاوتهای جنسی باشیم.
راهکارهای مقابله با فشارهای عصبی
بدیهی است که موضوع تنش های عصبی زنان شاغل، دارای سه عامل مستقیم، فرد شاغل، خانواده وی و سازمان محل خدمتی است. بنابراین برای ارائه راهکارهای مناسب، باید به هر سه عامل توجه کرد.
الف) راهکارهای مقابله با فشارهای عصبی توسط سازمان ها
ـ شناسایی و کنترل عوامل تنش زا در سازمان ها، علی الخصوص عوامل تنش زا برای زنان، به ویژه مادران
ـ ایجاد جو حمایتی در سازمان ها، یعنی دور شدن سازمان ها از حالت رسمی و دیوان سالارانه و بدون انعطاف و توجه به ویژگی های روحی و جسمی زنان
ـ ایجاد ساختار عدم تمرکز و ارگانیک با مشارکت کارکنان به ویژه زنان در تصمیم گیری ها
ـ غنی کردن شرح وظایف، محتوای شغلی و ایجاد فرصت برای پیشرفت در سازمان
ـ کاهش تضادها و روشن نمودن نقش های سازمانی، علاوه بر شفاف سازی وظایف شغلی
ـ توجه به قابلیت ها، محدودیت ها و علاقه مندی های کارکنان زن در سازماندهی و بکارگیری
ـ فراهم ساختن زمینه های لازم در سازمان برای زنان،جهت ایفای بهتر نقش مادری در خانواده
ب) راهکارهای مقابله با فشارهای عصبی توسط افراد و خانواده
سالوادور مینوچین، روانشناس امریکایی و متخصص خانواده درمانی، با تحلیل ساختاری از خانواده، معتقد است تداوم به هنجار یک خانواده در گرو انجام تکالیف مکمل از سوی هر یک از زن و شوهر است و الا استرسهای ناشی از عدم توجه به نقشها، منشأ اختلال در خانواده میشود.
راهکار: انجام تکالیف مکمل از سوی زن و شوهر و توجه کافی به نقش های هر کدام در خانواده، نقشها باید تخصیص یابند، توافق صورت گیرد و به عمل در آیند، همچنین باید با یکدیگر یکپارچه گردند. کارکردهای ضروری در خانواده شامل تأمین امور مادی، تغذیه، حمایت اعضای خانواده، ارضای جنسی زن و شوهر، ایجاد مهارتهای زندگی و حفظ و کنترل سیستم خانواده میشود.
راهکار: تخصیص یافتن نقشها در بین اعضاء خانواده و به توافق رسیدن اعضاء و اجرایی نمودن آن
لیونل این فرضیه را مطرح کرد که هرچه برداشت فرد از خود (خود ارزیابی و قضاوت) به عنوان یک مجموعه، قویتر باشد ( یعنی میان هویتهای نقشی مختلف تمایز قایل شود) در برابر حوادث تنشزای زندگی محفوظتر است چرا که اگر رویدادی ناخوشایند در یک حوزة نقشی، سبب ارزیابی منفی فرد از خودش گردد، احساسات مرتبط با دیگر ابعاد فردی او دست خوش هیچگونه تغییری نمیشوند.
راهکار: تقویت خودباوری در بین افراد به ویژه خانم ها، وتمایز قایل شدن میان هویتهای نقش های مختلف ودرگیر نکردن مسائل منفی نقش ها با یکدیگر
آشنا شدن با روشهای مدیریت و کاهش استرس، برای بی اثر کردن استرس و تنش های محل کار و بیرون از منزل
با ایجاد رابطه عمیق بین اعضای خانواده حضور کمّی به حضور کیفی تبدیل شود. چون بسیارند زنانی که ساعتها و روزها در خارج از خانه به سر میبرند و آگاهی لازم را برای برقراری ارتباط صحیح با اعضاء خانواده ندارند.
راهکار: تبدیل حضور کمّی به حضور کیفی با ایجاد رابطه عمیق بین اعضای خانواده
حتی المقدور، پرهیز از اشتغال در اموری که نیاز به حضور ساعاتی طولانی در خارج از منزل دارد. زیرا حضور فیزیکی در کنار خانواده موجب آرامش بیشتر و کاهش فشارهای عصبی میگردد.
ارتقاء سطح دانش و مهارت های شغلی و مهارت های زندگی و اصلاح نگرش، رویکرد و طرز تلقی خود از زندگی مشترک، به ویژه با مطالعه در احوالات، سیره و روش های زندگی بزرگان دینی و اندیشمندان علمی
برقرار کردن ارتباط بیشتر با الگوهای موفق در ایفای نقشهای همزمان خود، اعم از نقش های اجتماعی، مادری، همسری و فرزندی و آگاه شدن از رموز موفقیت آنان
برقرار نمودن ارتباط قوی و سازنده فرد با همکاران قابل اعتماد، برای استفاده از حمایت آنان در مواقع لزوم
افزایش دادن انعطافپذیری طرفین در زمان تقسیم کار با همسر. زیرا در خانوادههایی که همسران هر دو شاغل هستند، زمانی احساس رضایت آنان افزایش مییابد که هم مرد و هم زن خانه بتوانند از نقشهای سنتی تعریف شده برای خود، تا حدی فاصله گرفته و به اقتضای شرایط طرف دیگر، نقشهای جنس او را تا حدی بر عهده گیرد.
آموختن فنون برنامه ریزی، مدیریت صحیح بر زمان و منابع مادی و غیرمادی، استفاده از فناوری های جدید در محل کار و زندگی. زیرا بسیاری از افراد نمیتوانند برای کارهای روزانه خود برنامهریزی خوبی داشته باشند. خانمهایی که کار تماموقت دارند، در صورتی که با این مهارت ها آشنا نباشند، غالباً درگیریهای زیادی بامحل کار، همسر و خانواده خود پیدا میکنند، چرا که فشار کار بیرون و کارهای خانه، هر فردی را دچار فرسودگی میسازد.
اختصاص زمان مناسب(هر چند کوتاه) به خانواده و به خصوص همسر در هر شبانه روز و ایجاد لحظاتی لذت بخش. زیرا وجود این زمان میتواند استرس و تنش را برای هر دو نفر کاهش دهد.( به یاد داشته باشیم زمانی که ما در کنار افرادی که دوستشان داریم هستیم، آرامش خاطر بیشتری را تجربه کرده و البته از این موقعیتها نیز کسب انرژی میکنیم).
به خرج دادن جرات و جسارت برای مواقعی که نوع شغل زنان، انرژی و زمان بسیاری را از آنان سلب می کند. برای اینکه بتوانند تصمیمی جدی اتخاذ کنند که شغل فعلی را ادامه دهند یا تبعات زیان بار آن را بپذیرند
داشتن انتظاراتی واقعبینانه در مورد برنامة کاری، بعد از بچهدار شدن از سوی هر یک از همسران. زیرا انتظارات واقعبینانه میتواند از سوءتفاهمها و اختلافات جلوگیری کند. بعد از بچهدار شدن نمیتوان با همان وضعیت پیشین به کار کردن ادامه داد و لذا باید با برنامه ریزی جدید و اعمال تغییراتی مناسب در برنامه های پدر و مادر، هم از اختلافات جلوگیری کرد و هم آرامش خاطر بیشتری در خانه حاکم نمود.
حاکم کردن جو خوش بینی بر کار و خانواده و پرهیز جدی از تمرکز بر روی نقاط منفی، دردسرها و مشکلات، و دوری از برخوردهای غیر منصفانه، به منظور پیشگیری از دلخوری و ناراحتی وکاهش فشارهای عصبی.
نتیجه گیری
این تحقیق به دنبال شناسایی فشارهای عصبی وارد بر زنان شاغل و یافتن تأثیر تضاد نقشها در ایجاد فشار عصبی بر آنان وتعیین راهکارهای مقابله با آن است.
عوامل بسیار زیادی موجبات افزایش فشارهای عصبی در افراد را فراهم می کنند. ایفای نقش های مختلف که با هم در تضاد بوده و قابل جمع شدن نیستند نیز بسترهای ایجاد فشارهای عصبی را فراهم کرده ویا فشارهای موجود را افزایش می دهند.
زنان شاغل به واسطه این که هم زمان باید نقش های متنوعی مانند نقش های همسری، فرزندی، شهروندی و... را در کنار نقش کارمندی یا مدیریتی بر عهده داشته ودر عین حال اساسی ترین و حساس ترین وظیفه خود یعنی پرورش و تربیت نسل آینده را در قالب نقش مادری ایفا کنند، مواجه با فشارهای عصبی فراوانی می شوند.
عدم درک صحیح از ویژگی های روحی و جسمی، توانمندی ها، علاقه مندی ها و قابلیت های زنان برای سازمان ها و همسران و بی توجهی به شان و منزلت آنان، سنگینی بار مسئولیت همسر داری و تربیت فرزندان و عدم مشارکت اعضاء خانواده در انجام این مسئولیت ها از یک طرف و انتظارات قانونی و مقررات انضباطی محل کار از سوی دیگر، همگی زمینه های ایجاد و تشدید فشارهای عصبی بر آنان را فراهم می کند که در نتیجه فرسودگی روحی و جسمی آنان را تسریع می نماید.
حس آبرو خواهی، نظم پذیری و دقت، احساس مسئولیت بالا در اغلب زنان برای انجام وظایف شغلی به بهترین نحو ممکن و انجام امور خانه حتی در سخت ترین شرایط، اگر با رضایت شغلی و ارضای روحی و روانی همراه نباشد قطعا موجبات افزایش فشارهای عصبی را فراهم می آورد.
برای جلوگیری و مقابله با عواقب زیان بار فشارهای عصبی بر زنان که به تفصیل در متن به آن اشاره رفته است دو راهکار ارائه شده که دسته اول اقداماتی است که باید از طرف محل کار و سازمانهای به کار گیرنده ی زنان صورت پذیرد و دسته دوم مواردی است که فرد و خانواده ی وی باید مراعات نمایند.
انتهای پیام/
نظر شما