از نخستینبار که نام «کربلا» را شنیدم، انگار پردهای کنار رفت...
به گزارش پایگاه خبری و رسانهای حوزههای علمیه خواهران، مرتضی واحدی در یادداشتی نوشت: از نخستینبار که نام «کربلا» را شنیدم، انگار پردهای کنار رفت؛
و چیزی را به یاد آوردم؛
جایی که هرگز به آن پا نگذاشته بودم،
اما گویی از آن آمدهام.
نامش، شبیه نجوایی آشنا بود در انتهای جان،
نه چون نام شهری در نقشه،
بلکه همچون تکهای گمشده از خاطرهای کهن.
کربلا برایم همیشه تصویری مبهم از اشک و آفتاب بوده؛
بیابانی سوزان که در آن، درد به زبان آمد و خون، تاریخ را نوشت.
جایی که استخوانهای بشریت دفن شدهاند،
اما روح انسان، از همانجا دوباره برخاست.
شاید همین است که دل، زیر بار «رفتن» به کربلا نمیرود.
نه... ما نمیرویم.
ما باز میگردیم.
مثل پرندهای که پس از قرنها پرواز، دوباره به آشیانهاش بازمیگردد؛
مثل کسی که سالها گم بوده،
و حالا ردّ پای خودش را در خاک میبیند.
کربلا، وطنیست بیمرز؛
وطنِ روح، وطنِ آینههایی که در آن، انسان، خویش را بینقاب میبیند.
نه مقصدی در جغرافیاست،
بلکه لحظهایست در جان؛
لحظهای که ناگهان متوقف میشوی و میفهمی:
اینجا، آغاز تو بوده است.
زیارت اربعین، عبور از مرزها نیست؛
عبور از خویش است.
قدم زدن بر مسیری که با اشک تطهیر شده،
و با صدای بیصدای شهیدان، مفروش گشته است.
هر گامی که بر خاک داغ عراق میگذاری،
گویی از رگهای تاریخ عبور میکنی؛
از قلبی چاکچاک، که هنوز میتپد.
این بازگشت، گریه نیست،
مکاشفه است.
مکاشفهی اینکه حسین، تنها شهید دیروز نیست؛
او فریاد بیوقفهی امروز ماست،
وقتی در هیاهوی دنیا،
دوباره صدای «هل من ناصر» را میشنوی.
زائر اربعین، مسافر خاک نیست.
او مسافر زمان است؛
مهاجر از فراموشی به یاد،
از عادت به آگاهی،
از خودخواهی به شهادت.
کربلا، کلاس درسیست بیدیوار؛
استادیست بیصدا،
اما شاگردانش، با اشک و خون و قدم،
پاسخ میدهند به پرسشی که هنوز در باد تکرار میشود:
«آیا کسی هست که مرا یاری کند؟»
در این مسیر، سن و زبان و رنگ و نژاد فرو میریزد.
همه یکی میشوند؛
کودک و پیر، زن و مرد، شهری و روستایی، عرب و عجم...
همه با یک لهجه سخن میگویند:
لهجهی دلتنگی.
همه آمدهاند از جایی که نیستند،
به جایی که باید باشند.
کربلا سرزمینی نیست که آن را فتح کنی؛
این تویی که در آن گشوده میشوی.
مثل دری که سالها بسته بوده،
و با یک نگاه، دوباره باز میشود.
کربلا، بازگشت به حقیقت انسان است.
نه حقیقتی در کتابها،
بلکه حقیقتی که بر نیزهها فریاد زده شد،
و در گودی قتلگاه، جاودانه گشت.
با خون حسین نوشته شد،
با استقامت زینب معنا گرفت،
و با اشک عاشقان، زنده مانده است.
در شلوغی بیرحم قرنها،
کربلا همان لحظهی سکوتیست که ناگهان
انسان، خویش را بازمییابد.
آنجا نهتنها حسین را زیارت میکنی،
بلکه خودت را نیز.
و چه زیارتی والاتر از آنکه انسان،
در آیینهی چشمان حسین، خویشتن را ببیند؟
ما به کربلا بازمیگردیم...
چون هیچکس از حقیقت خویش، دور نمیماند.
و آغاز ما،
کربلاست.
انتهای پیام/
نظر شما